"زنی را سنگسار میخواستند،مسیح سر رسید و گفت :نخستین سنگ را کسی پرتاب کند که خود شرمسار گناهی نباشد،خلق سرافکنده دور شدند."
مشتمان را بر خاک ،خاک پذیرنده،فرو میبریم .ذرات نور از لابلای خاک فرو میریزد،نور مقدس که در لابلای خاک ،خاک زندگی بخش،لانه کرده تا در عمق تاریکی زمین راه را برای رویش جوانه ای کوچک ،روشن کند.سهم ما اما مشتی سنگریزه است نه ذرات معلق نور.سنگریزه هایی که پرتاب میکنیم هر بار به سوی آن دیگرانی که زنده اند،نفس میکشند،مقدسند،قلب پر تپشی دارند و روح بلندی.
اینبار که میخواهیم سنگی پرتاب کنیم ،لحظه ای درنگ کنیم .لحظه ای فهرست بلند بالای گناهان خویش را در خاطر آوریم ،که گناه کارهایی از پیش تعیین شده نیست ،فهرست ویرایش شده ای نیست که در جایی به رسمیت شناخته شده باشد،همان حس آزردن است و بس،هر گاه که آسیبی میرسانیم به هر موجود زنده ای در روی این کره خاکی،مرتکب گناه میشویم.فهرست خود را به خاطر آوریم آن گاه که انگشت اتهام و تقصیر را نشانه رفته ایم تا روح خشمگین خویش را آرام کنیم ،مشتمان را باز کنیم تا سنگریزه ها به آغوش خاک برگردند که در آرامش ابدی خاک ،بستر جوانه های کوچک باشند .برازنده دستهایمان بخشش ومهربانی است و نوازشی نه مشتی سنگریزه .