به تو آغشته بودم
تمام آن شبهای بلند پاییز، با زوزه باد تنها در گورستان خانه،
در خلوت اشیا،
در تنهایی درخت خشکیده انجیر در باغچه به خاک رفته
تنها به تو آغشته بودم، بهار نارنج درخت زندگیم،
آنچنان که پنجره به آفتاب و
آفتاب به آسمان.
اکنون که رگبار زندگی، مرا به تلخی زیر رو میکند
و تو را میشوید از تنم....
زمزمه ای ، مبهم در قلبم ، صدای زنی شکسته ، سالخورده ،
به گوش میرسد که میخواند:هنوز به تو آغشته ام ، شکوفه بهار نارنج......
مرا به خاطر میآوری؟