کوهها همچنان ایستاده بودند 
در دشت یخزده 
به انتظار آفتاب ،
تا قدم بگذارد بر پهنه آسمان ،
با خنده ای از جنس نور و گرما ‌.
کوهها ،
این بلند قامتان سنگی 
که دشت را نگاهبان اند 
از ابد تا ازل ،
پیش از هر آدمی .
تنها با سکوت سنگین خود 
لبخند زنان 
سرود جاودانگی خویش را 
پیشکش میکنند بر آفتاب 
تا سهم خویش را از ستایش زیبایی 
بپردازند .
کوهها 
همین سنگی دلان جاودانه،
چه زیبا پیوند می‌ یابند 
هر روز با نور و روشنایی 
چون من و انتظار و سحر و سپیده .