در بیکرانه دشت رویا ، نسیم میوزد .
دشت خسته ، در خلسه فرو رفته
در نوازش دست نسیم رویا
گیسوان سیاه دخترش را
میزند شانه .
خستگی را
بتکان از تن خاک ، ای دشت سوخته
ریشه ها را
فریاد بزن
تا برگردند به زهدانت
میدهد خورشید نوید باران را .
در بیکرانه دشت رویا ، نسیم میوزد .
دشت خسته ، در خلسه فرو رفته
در نوازش دست نسیم رویا
گیسوان سیاه دخترش را
میزند شانه .
خستگی را
بتکان از تن خاک ، ای دشت سوخته
ریشه ها را
فریاد بزن
تا برگردند به زهدانت
میدهد خورشید نوید باران را .