من خواب دیدم شبی که باد می آمد 
خانه ام ویران شد .
عکس های خط خطی روی دیوار آویزان ،
شبح یک دختر 
روی تختم ، 
آواز میخواند .
زنی سرگردان 
در میان راه 
گریان ،
آدرس می‌پرسید ،
بچه های شیطان همسایه 
گنجشک‌ها را پر میدادند 
شاخه ها را می‌شکستند 
جوجه ها را پرت میکردند ،
اینهمه آشفتگی در خواب من ، من کجا بودم 
آسمان آشفته تر از من 
زمین تنهاتر و 
خانه ها خالی تر از من .
دستهایم را نگرفتی دوباره 
در خواب هم تنها بودم .