شارژ هدفون تمام شد ، موسیقی را قطع کردم ، هوا رو به تاریکی میرفت و باد خنک کم جانی با گیسوان به هم ریخته سپیدار ی ، بازی میکرد ، صدای چند کودک از دور میآمد ، فریادهای سرخوشانه ای که سر میدادند ، حس زندگی را به آن خیابان بلند و طولانی میداد ، حتی صدای ماشین های که رد میشدند هم برایم تازگی داشت ، چند وقت بود که من به صدای این خیابان گوش نداده بودم و لذت نبرده بودم ؟
صدای جیرجیرکها ، صدای ویراژ ماشین ها ، صدای فریاد کودکان در پارک کنار خیابان ، صدای وزش باد ، جیر جیر یک تاب فلزی ، سایش پاها بر روی آسفالت خیابان ، بوق کامیونی در دوردست در اتوبان کنار شهرک ، و صدای شب که صدای آسودگی بود و خیال ، خیالی خوش که با دلتنگی همیشگی آمیخته میشود و قلبت را سرشار میکند از همان حس زیبای عاشقی .
آه ای صدای شب اینگونه میوزی بر جان رنگ پریده من
من خامشم از این شکوه تو
در من هجوم آر یکباره امشب .