یک جایی خواندم کسی نوشته بود که پشت در پروفایل آن دیگری ، در فضاهای مجازی سرگردان هست هنوز .
چه میشود که آدمها ، نمیتوانند از این اتصال بگذرند ، الان حرفهای دکتر هلاکویی و امثال آنها را فراموش کنیم و از پوسته جدی و منطقی و عاقلانه خویش بیرون بیاییم که از تعقیب آدمهایی که رفته اند در فضاهای مجازی دست بکشید و سعی کنید فلان کنید و عاقل باشید و بزرگ شوید و حساب کتاب کنید و خلاصه ......
آدمها یک جایی بهم گره میخورند ، گاهی گره ها بدجوری گره اند، آنوقت آنجایی که فکر کردی که گره باز شده ، میبینی که باریکه نخی مانده هنوز به نشان بسته شدن ، هر چه میکشی در طول زمان باز نمیشود ، باریک و ترد و نازک است اما مانند زنجیر سفت و سخت و محکم میماند ، گاهی دلت را میکشد با خودش ، دردت میآید از فشارش ، گاهی دلت را شاد میکند با لطافت اش . گاهی دلخوشی توست وسط همه بدبختی های دنیا و گاهی زخم عمیق زندگی ات.
سخت است که بنشینیم و نسخه جدایی همه را کامل کنیم و بدهیم دستشان و بگوییم خب بروید دیگر ، فراموش کنید همه چیز را ، همه لبخندها و اشکها و شادی ها و تلخی ها را و به خوشی و خرمی در دنیای حال زندگی کنید .بروید دفعه بعد که شاملو میخوانید آنجا که میگوید "اشک رازی است ،لبخند رازی است ...."حق ندارید فرو روید در عمق تنهایی و اشک بریزید ، حق ندارید هر دفعه که شاملو میخواند : آی عشق ، چهره آبی ات، پیدا نیست ، دلتان بدجوری پیچ بخورد .که آدمهای بزرگسال باید طبق نسخه روانشناسان و دکترها ، زندگی کنند و همه گره های باز شده گذشته را رها کنند و هیچ گاه برنگردند و به آن اتصال باریک ، که چون جوانه نورسته ای شکوفا میشود ،نگاه کنند و زندگی را در پناه این جمله که آه ، من چه بسیار خوشبختم ، زندگی کنند .