تو را خلق کرده بودم
با شعر و ترانه .
تو را یک روز
در ذهنم
متولد کردم ،
باد میآمد و
ناگاه قاصدکی در فنجان چای غرق شد
فنجان لبریز شد از سفر ،
قاصدک زاده سفر بود آخر .
باد میآمد
تو تازه آمده بودی ،
کنارم نشسته و هنوز خاموش مانده ، متحیر، خیره در من .
بادی شدید تر وزید ،
فنجان واژگون شد ، قاصدک بر خاک افتاد
نقش خیال تو
پرپر شد .
ذهن باد مکدر شد از رنجش من .
زندگی چین خورد
دمی گذشت و هوا آرام بر پهنه افق میچرخید دوباره .
نه آمده بودی
و نه رفته .