تو را دوست داشتیم

چون طفلی که در وجودمان پرورش داده بودیم ، 

با تو نان را قسمت کردیم و نمک را ، 

با تو ، رنج‌های مگو را، که در پشت نقابهای خونسردی زنانه ، و لبخندهای کمرنگ خوشبختی همیشگی ، پنهان میکردیم همواره ، بازگو کردیم .

می‌پنداشتیم که دوستمان می‌داری و عزیزمان می‌پنداری .

سفره خانه بر تو گشوده شد ، درهای بسته بر قدم تو ، باز شد .

آنگونه که عزیزت می‌داشتیم ، آنگونه که تو را خویش می‌پنداشتیم ، 

دریغ ، که دشمن درونمان ، بودی و جان مقدس زندگی را 

کم سویه میکردی . 

ای عشق ،

این شکوه ها برای توست ، 

تا راه خویش گیری و زنان تارک دنیای سرزمینمان را ،

به حال خویش رها کنی ،

چرا که ما ، از برای زنده به گوری آفریده شده بودیم 

نه برای دوست داشته شدن ، 

نه برای عاشق بودن ، 

نه برای زندگی ، 

ونه برای تو .