زن ، صرع دارد ، از کودکی ، ازدواج که میکند ، دکترها برایش بارداری را ممنوع میکنند ، اما زن عاشق بچه است ، بچه دار میشود ، در یک حمله شبانه ، روی بچه می افتد ، نوزاد خفه میشود . 

زندگی سخت زن ، سخت تر می شود ، اطرافیانش ، طور دیگری نگاهش میکنند ، آخر کدام مادر ، بچه اش را میکشد ؟ شوهرش ، مدام تهدیدش میکند که او را از خانه بیرون میکند ، زن ، سر پناهی ندارد ، پدر و مادرش ، برای اینکه از دستش خلاص شوند ، او را به اولین خواستگار ،شوهر دادند و به جایی دور رفتند ، مسوولیت آنها در نگهداری دختری که مریض است پایان یافته بود . زن ، شبها کابوس بچه را میبیند ، بچه داخل دستانش دارد شیر می خورد ، اما ناگهان خون بالا می‌آورد ، آنقدر خون بالا می‌آورد تا محو میشود .

زن ، آشفته و خیس از اشک و عرق ، از خواب می‌پرد . صدای ساعت دیواری ، سکوت شبانه را بر هم می‌زند ،دوباره به خواب می‌رود و دوباره کابوس‌ها آغاز می‌شوند . تشنج ها ، بیشتر میشوند و دکترها به زن درباره بارداری مجدد هشدار می‌دهند ، همسرش او را برای از دست دادن تنها فرزندشان ، مقصر می‌داند ، زن تنها است و بیمار .

بسته قرصهایش را جمع می‌کند و به داخل حمام میخزد ، پتوی بچه اش را در آغوش می‌گیرد و عروسک کودک را می‌بوسد ، قرص‌ها را می‌خورد و روی پتو دراز میکشد . اینبار خواب می‌بیند که کودک را در آغوش دارد ، کودک ،دستهایش را به صورت مادر میکشد و میخندد ، زن بچه را غرق بوسه میکند ، زمان متوقف می‌شود و تا ابد ، آن دو در لبخند کودک و مادر ، تکرار می‌شوند.