ای اندوه مقدس !
تو را در اعماق نیستی ، دفن میکنیم
شاید برای همیشه ، ترکمان کنی ،
شاید درون حفره های تنم ، که پیشتر از تو آغشته بود
شادی های بیهوده ، ریشه کنند
شادی های بی حاصل ، اما کمتر دردآور
شاید که زندگی ، مهربانتر شود با ما
اندکی ،
بی تو ،
ای اندوه مقدس ،
رهایمان کن دیگر .
.......................
آخر چگونه تمام شد ماجرا ،
در آستانه آفرینش اش ،
ما بیقرار خواندن داستان تو بودیم ،
تو ، خسته ، از این تکرار .
جز خوانش لحظه به لحظه ات ،
با ما نبود هیچ آرزوی دیگری ،
اما همین اتفاق ساده هم ،
از ما دریغ شد ، به سادگی .