در کوچه های متروک شهری
صدای زخمه ساز ی
پر میکند حفرهای خالی مانده ذهن خیابانها را ،
به یاد عابرانی که دیگر نیستند
تا همهمه شأن ، سکوت را قلقلک بدهد
زخمه سازی که مرهم دردی است
مرهم درد زنی یا مردی
که وامانده است دیگر ،
مچاله شده در خشکسالی تن،
تنها به زمزمه سازی ، دلبسته است
تا شاید گلوی خاموش او را
آوازی دیگر باشد ،
آوازی که بیابد راهش را
شاید اینبار به سادگی
تا دور
تا راه
تا تو .