دیگر اشک نمی ریزیم ، 

از نسل زنانی هستیم که چون سنگ می مانند.

درونشان ، چون امواج متلاطم دریا ، خروشان است 

و نگاهشان ، تهی ، سخت و سرد .

اشک ، تمام که میشود ، دیگر خون باید گریست 

خون گرم زندگی که جاری میشود بر خاک ، 

خون عشق ، 

خون انتظار ، 

خون فراق ، 

هجران ، درد ، زخم ....

در خود گره خورده ، باید که راست قامت ایستاد ، 

زنان اینگونه می‌میرند هر روز ، 

هر روز ، ایستاده بر قامت زندگی ، 

سخت ، سرد ، محکم ، 

اشک فروخورده ، لبخند از یاد برده ، 

سخت ، سرد ، محکم ، 

آتشفشان درون را اینگونه مهار توان کرد ، 

اینگونه .