زیبا!

کجای این جهان بی انتها ، خانه توست ؟

کجای این جغرافیای بی حد و مرز ، ایستاده ای ؟

پشت پنجره ای به انتظار ، چشم دوخته بر آسمان و زمین ، 

ترانه های خویش را 

می سرایی.

شاید به لبخنده ای ، گرم می‌کنی تنور زمین را 

شاید به نگاهی ، می لرزانی ، قلب یخزده کوهی را ،

راه خانه تو را نمیدانم 

نامه های سردرگم ، از رسیدن باز می‌مانند

از کدام سنگلاخ ، باریکه راه ، 

باید که رسید به حضور تو ،

جهان در انتظار پیدا کردنت ، از تپش نمی ایستد ، 

من نیز هم .