خواب دیدم 

درخت انجیری هستم در حیاط خانه تو 

شاخه های بلندم در آغوش آسمان ، 

ریشه هایم غنوده در دل خاک ، خاک تپنده ، 

دستان تو بر سرپنجه شاخه ها ، نوازش می‌کردند هر روز مرا 

در سایه سار عصر گاه ، شعر می‌خواندی در کنارم 

انجیر می چیدی ، در نوازش غروب ، 

بر پوست کشیده شب ، آغوش می گشودم در کنارت، 

دریغ نمی‌کردی لبخندت را ز من،

گنجشککان ، انبوه این کوچکان پر هیاهو ،سکوت صبحگاه مان را ، 

پر ز هیاهوی زندگی میکرد ، 

چه لذتی داشت ، درختی بودن در حیاط خانه تو ، 

چه لذتی داشت بودن در جهان تو ، 

تنفس هوای تو ،

افسوس که درختان می خشکند در پاییز 

و حیاط خانه تو 

دیگر بهاری نداشت .