حیاط خانه خالی است ،
برگهای انجیر پیر ، ریخته بر کف حیاط ،
پیچک همسایه ، خشکیده بر دیوار ،
مادر نشسته بر قاب پنجره ، چشم انتظار ،
پاییز دیرهنگامی است بیتوته کرده در خانه ،
کلون در ، در سکوت ابدی
هوا ساکن ،
پچ پچ نسیم و درخت ، خاموش ،
کجایی ؟
کجایی که این وزن سنگین زمان را
با تو قسمت کنیم ،
کجایی تا نسیم را با خود همراه کنی
تا هوای تازه بدمد بر حیاط خانه ،
دیگر توان چشم انتظاری نیست
ای زندگی !
ای نفس تپنده !
گاه رفتن نزدیک است .