میخواهم که دستان تو را بگیرم

با خود ببرمت به دنیاهای شادتری ، 

به حیاط کودکیم با شکوفه های گیلاس 

که هر چی تلخی بود با عطرشان ، می‌بردند از ذهن ،

به کوچه های پرشوری که در آن برگها با نوای خوش نسیمی در یک عصر نارنجی رنگ ، با رقصی دلنشین بر زمین 

می‌افتادند خرامان ، 

افسوس که آن دنیاهای افسونگر 

مرده اند در خاطرم ، 

هدیه من به تو ، دنیای پر آشوب است ، 

مرا ببخش کودکم ، 

تنها کنارت می‌مانم ، 

تا تسلی دهم اندکی تو را .