نه ابراهیم ام 

که گلستان شود این خاکستر عشق مانده بر کف زندگی ، 

نه ققنوس ام ، 

تا زاده شود دیگری در صبحی نو ، 

نه اسماعیل ام ، 

که سر بر بندگی نهاده ، بوسه میزند قتلگاه را ، 

مرا یارای هیچ نیست در این بهت عظیم حیرانی ات ، 

جز سکوت ، 

جز رویش کلمات نو ، 

جز فریاد قلم ، 

و دیگر هیچ .