فنجان عشقت ، چه ناگهان ترک خورد .
اقیانوسی بودیم ما ، تو نمیدانستی ،
آنچنان دوست ات میداشتیم ، همین زنان گمنام همیشگی ،
که یارای دانستن ات نبود با ما .
میتوانستی دراین عمق ناشناخته ، رها کنی خویش را ،
میتوانستی این لذت پنهانی را ، تا همیشه در روحت ، نگاه داری به یادگار .
به ناگاه لغزیدی ، ترک خورده ،
وحشت این اعماق پنهان ، این ژرفای دلهره آور ،
به دشتهای حاصلخیز همیشگی ، پناه بردی .
نه افسوسی است ، و نه شرمساری در پی ات.
موجها ، برای تکاپو
آفریده میشوند و
دشتها ، برای آرامیدن.