حرفهای من برایت ، تمامی ندارد ، 

چرا که من از ابدیت میگویم ، برای تو ،

نه از بیهودگی و تکرار ‌.

دلتنگی هایی ابدی ، سبب ممنوعه در دست حوا 

و غم دور ی از جاودانگی .

من که نه حوای تو ام ، 

 اما جدا مانده ام از سرزمین ام ، از تو ، 

تنها دلی دارم ، 

که پر نمیشود با فنجانی عشق ، 

  دلش ، اقیانوسی میخواهد از عشق ، 

و نمی یابدش ، 

به گل نشسته جانم ، ویرانه است تنم ،

باید چه کنم ؟