آتش !

آتش که آغوش گشود بر خانه ، 

سقف چوبی ،

 با تیرهایی که از جان سپیدار های کهنسال باغهای دور ، 

پیچیده بودند در هم ، 

آغوش خویش را گشود بر آتش ،

 دعوتنامه ای بیصدا برای نیستی ،

 بالا بلند خانه ،

 گشاده دست ، چیره کرد آتش را بر خانه .

شعله بوسه زد بر جان سپیدار ، 

عطرتن درختزاران کهنسال ، غلتید در هرم عصیانی،

تسلیم شد خانه با هزاران رخنه ، شکاف ، آسوده.

آتش من باش !

ای امید عصیانگرم !

آتش من باش ، 

خوشا در تو ، نیست شدن ، 

خوشا در تو ، تمام گشتن ، 

خوشا !