در رویای شبانه نیز

دور می‌شوی ، 

بسان برگی که می‌افتد از چناری بلند بالا ، 

می‌خیزد در آغوش رودی ، 

می‌رود به دور های آرزو .

در خوابهایم ، 

شب بوها ، حیاط را 

آغشته کرده اند به بوی عشق ، 

پیچک ها ، چشم انتظار سحر گاه ، 

تو را منتظر ند ، 

سپیده دم !

نسیم سرزمینهای دور !

شبهای جهان ، 

به پایان می آید و دوباره روز می‌شود ،

سیاهی نبودنت ،

چرا تمام نمی شود ؟!