در رویای شبانه نیز
دور میشوی ،
بسان برگی که میافتد از چناری بلند بالا ،
میخیزد در آغوش رودی ،
میرود به دور های آرزو .
در خوابهایم ،
شب بوها ، حیاط را
آغشته کرده اند به بوی عشق ،
پیچک ها ، چشم انتظار سحر گاه ،
تو را منتظر ند ،
سپیده دم !
نسیم سرزمینهای دور !
شبهای جهان ،
به پایان می آید و دوباره روز میشود ،
سیاهی نبودنت ،
چرا تمام نمی شود ؟!
اینجا هوا نه ابری است نه آفتابی
پر از ریزگرد خاطرات توست
وچقدر چشمان من
به این هوا حساسیت دارد.🌈