سرگردان ، آواره ، 

زائرانی در راه ، 

قرص نانی طلب کردیم ، 

بر در بسته،  

رانده شدیم .

جرعه ای آب ، خواهانش شدیم ، 

سنگ بر صورتمان ، بوسه زد .

راههایی دشوار ، برگزیدیم ، 

باشد که خلق را دوری ، 

گناهان خویش را ، بر شانه سنگین کردیم ، 

آب گل آلود را ، خوشتر نوشیدیم و تنهایی خویش را نیز هم .

زنانی بی محابا در راه ، ترانه های کوچک عشق می سرودیم 

و با مستی شب‌های مهتاب ، رویاهای عاشقانه خویش را نیز هم .