چراغهای دلت ، خاموش اگر شود ،

برایت شعله شعله ، آتش می افروزم .

پریشانی جانت را بر من سپار ، 

گوش بسپار به صدای شب ، 

به نوای تاریکی ، 

به فراق نور ، 

به خش خش روز ، 

به صدای من ، از اعماق تاریکی ، که تو را میخواند ، 

تا پیشکش ات کند ، مهربانی نوظهور صبح را ، 

آوازی نو ، از جهان زنانه ، از خزش مهر میان سطوح ترد قلبت.

شعله می گیرد فانوسی در راه ، 

نور را دنبال کن ،

امید من !.