چراغهای دلت ، خاموش اگر شود ،
برایت شعله شعله ، آتش می افروزم .
پریشانی جانت را بر من سپار ،
گوش بسپار به صدای شب ،
به نوای تاریکی ،
به فراق نور ،
به خش خش روز ،
به صدای من ، از اعماق تاریکی ، که تو را میخواند ،
تا پیشکش ات کند ، مهربانی نوظهور صبح را ،
آوازی نو ، از جهان زنانه ، از خزش مهر میان سطوح ترد قلبت.
شعله می گیرد فانوسی در راه ،
نور را دنبال کن ،
امید من !.
بر فراز این صخره امید ایستاده ای،
می دانی استوار نیست، اما ایستاده ای
همانگونه بایست.
امیدی لرزان بهتر از
قله ای استوار و تاریک است
🌈