رهایت نکردم ، 

رهایت نکرده بودم ، .هیچگاه ، 

دمی که بدرودم گفتی ، 

چون جوانه ای ، که امیدی به روییدنش نیست ، 

کاشتمت در قلبم ، 

سرپناه دادمش با روح ، 

نوازشش با اشک ، 

آفتابش ، گرمای قلبم.

امید دادمش به شکفتن ، به ریشه دار شدنش. 

رهایت نکردم. ساقه شکسته !

که جان من بودی و امید من .

اکنون آرام گرفته ام ، 

در پناه تو ، 

گلستان وجودم ،

از آن توست .