زیباترین پیله جهان را ،
بافته بودم از تارهای عشقت ،
تا جهان ، بودو باد و آب و آتش و جهنم اندوهش ،
مرا ، کاری نبود جز در جهان خویش ، غنودن در
روشنایی عشقت.
راهبه دیر تو ، من بودم و من .
فرسودگی جهان بیرون ، بر ما سازگار نبود و
هر چه بود ابدیت بود و دیگر هیچ .
زیباترین پیله ها نیز ،
اما ،
روزی ترک خواهند خورد .
سرانجام ، زمان رهایی
میرسد ،
آب و آتش و آسمان و هوا و خورشید ،
نوید زندگی میدهند و فرسودن را ،
جدایی را باید که در آغوش کشید و
رها کرد پیله ات را .
در زورق مبپیچمت ، در اعماق روحم ، به امانت میسپارمت،
پرواز میکنم .
در اعماق روحم به امانت میسپارمت ...
عالی بود