کتاب "خانه لهستانی ها " سبک و سیاقی شبیه رمان معروف "همسایه ها " اثر معروف احمد محمود دارد ، هر چند که احمد محمود با نوشتن این رمان ، بر صدر ادبیات ایران می‌نشیند و کسی را یارای برابری با کتاب او نیست ، اما خانم مرجان شیر محمدی نیز با نوشتن رمانی که در فضای یک خانه بزرگ با اتاقهای بسیار و ساکنین آن اتفاق می‌افتد، داستانی جذاب و دلنشین را بیان میکند . او که برنده دو سال رمان نویسی در بنیاد گلشیری بوده و از دو اثر او فیلم سینمایی نیز تهیه شده است ، داستان زنانی را شرح می‌دهد که در محوریت داستان زندگی خویش با زندگی سخت بیرون ، در مبارزه هستند .

راوی داستان ، سهراب ، پسرکی نوجوان با مادر ، مادربزرگ و خاله اش که اندکی حال و هوای عجیبی دارد ، یکی از مستاجر های این خانه بزرگ است . خانه سالهای پیش توسط یک معمار خارجی ، برای عده ای از مردم لهستان ساخته شده بود . یهودیانی که از اروپا به اردوهای کار اجباری سیبری ، فرستاده شده بودند و سرانجام بعد از پایان جنگ به امید دیدار خانواده ، از راه ایران رهسپار کشورشان می‌شدند ، اما ضعف و بیماری برای عده ای از آنها ، راه رفتن را بسته بود به اجبار در ایران ماندند ، عده ای جان سپردند و عده ای دیگر هم تصمیم به زندگی در ایران گرفتند. مادام یکی از این عده بود که همراه با چند زن دیگر ، مغازه خیاطی باز کردند و ساکن خانه لهستانی ها شدند .مادام که خانواده اش را از دست داده بود ، امیدی به بازگشت نداشت و اینک در سالخوردگی با فال گرفتن ، روزگار می‌گذراند ، صاحب فعلی خانه لهستانی ها ، از مشتریان قدیم او بودکه به اصرار همسرش را راضی کرده تا خانه را از صاحب قبلی آن بخرد و مادام در آنجا برای همیشه بماند .

سهراب با اهالی خانه رابطه خوبی دارد ، بیشتر پسر بچه های آنجا را می‌شناسد و با آنها رابطه دوستی دارد ، نویسنده با نگاه سهراب به همه جای خانه سرک می‌کشد ، حال و هوای مدرسه در آن روزها را شرح می‌دهد و مشکلات اهالی خانه را با زبانی ساده بیان میکند .

پدر سهراب در کودکی او درگذشته است و مادرش با کار کردن در تولیدی لباس زندگی میکند ، او تمام سعی خودش را میکند تا پسرش را درست تربیت کند ، مادربزرگ ، بانو ، از سهراب مراقبت میکند ، خاله سهراب که عاشق مردی لوطی مسلک شده بود و تنها اندک زمانی در کنارش زندگی کرده ، مرگ همسرش را در یک نزاع خیابانی باور نمی‌کند و منتظر اوست ، ساعتها با خودش حرف می‌زند یا گاهی به نقطه ای خیره می‌شود . مادربزرگ خواهری دارد که بچه دار نشده و به او مادر همه ، میگویند . ساکنان دیگر خانه ، مردان و زنان سختکوش و پر تلاشی هستند که برای بقا میجنگند ، آنها در کنار غمهایشان ، برای شادی ها هم فرصت میگذارند ، یلدا و نوروز را جشن میگیرند و دل خوش جمع شدن های دور هم هستند.

خانه لهستانی ها ، تنها یک خانه نیست ، زندگی چند نسل فراموش شده را بازگو میکند . به قول مادام که به سهراب می‌گوید :تا زمانی که بدانی آدمهایی بوده اند که حتی به قدم بعدی خود امید نداشتند و زیر بار شکنجه و تحقیر و ....دوام آورده اند، میتوانی بفهمی که چقدر مشکلات خودت می‌تواند کوچک باشد ، سقفی بالای سرت داری ، خانواده ای برای دوست داشتن و نانی برای خوردن ، امیدهایی که آن آدمها نداشتند ، پس تو خوشبختی .