گره خورده ایم ،
بی حرف ، بی کلام.
میانمان ، سکوت است و سکوت ،
اقیانوسی بی واژه ، بی کلمه ،
رشته ای جاری میانمان ، سخت ، محکم ، قدیمی.
صدای تو را ،
میشنوم ،
صدایی که در آن جاریست نتهای اندوه .
جهان ، از تکرار هر روزش ، به ستوه آمده ،
در خواب میغلتد ،
نسیم میوزد ، از سرزمینهای دوردست خیال ،
نام تو را ، میداند .
تو را میشناسم ،
میشناختم ،
از ابتدا ،
حوا ، منم .
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی.