مادر را مقصر می‌دانستند ، مادر را برای تمام محبتی که نثار پسرهایش میکرد و از آنها ، دخترهایش ، دریغ ، مقصر می‌دانستند . برای سهم بیشتری از غذا ، لباس ، تفریح ، آزادی ، که به پسرها می‌بخشید ، مقصر می‌دانستند .

مادر اجازه میداد که برادرها ، آنها را کتک بزنند ، جلوی بیرون رفتنشان را بگیرند و وسایل شخصی شان را بگردند .

مادر تمام این صحنه ها را می‌دید ، اشکهای دخترها را که زیر دست سنگین مردانه برادر ، صورتشان قرمز شده را می‌دید اما کاری نمی‌کرد ، خودش اجازه اش را داده بود ، گفته بود برادر باید مواظب خواهرش باشد تا آبروی خانواده نرود .

دخترها نمی توانستند درک کنند یک مادر چگونه میتواند فرزندانی را به دنیا بیاورد ، اما تعدادی را بر دیگری ترجیح بدهد و باعث آزار بقیه فرزندان شود. تحقیر میشدند ، کتک می‌خوردند ، زخمی می‌شدند و کینه توز .

کینه مادر ، سخت در دلشان بود ، نه مادر را دوست داشتند و نه برادرها را . اما بزرگتر که شدند ، ناگهان فهمیدند که مادر ، خود قربانی است ، مادر ، خودش تحقیر شده خانه دیگری بوده است ، رفتار مادربزرگ را با مادر به یاد می آوردند و اکنون که خود مادر بودند ، می‌توانستند تمام احساسات متناقض مادرشان را درک کنند ، غبار چشمهایشان پاک میشد و ریشه های خشونت و تحقیر و نادیده گرفتن را در کودکی مادر ، مادر بزرگ و خودشان بهتر می‌دیدند.

اکنون ، خودشان ، دخترهای قوی تر تربیت خواهند کرد ، پسرهایی آگاهتر .زنان زخم خورده ای هستند که دیگر زیر بار کودکی ها ، مچاله نمی‌شوند ، آنها با رنج ، قدرت پیدا کرده اند و زنانی که رنج کشیدن را پشت سر بگذارند ،دیگر شکست ناپذیرند .