عمر نزیسته با تو را ، در خلوت رویا زیسته ایم ، توامان.
در سرزمینهای خنک سکوت ، کلمات نقره فام را زمزمه کردیم برایت .
در تاریکی سحرگاه ، طلوع های بی شماری را ، به تماشا نشسته ایم در کنارت ، بدون آنکه بدانی .
اینگونه میگذرد ، شبانه های خاموش ، تاریکی های مکرر، دقایق کشدار .
عمر جهان به رویا میگذرد ، تو خوب میدانی .
رودها ، به رویای دریا ، رود میمانند و پرندگان مهاجر در رویای جفت مانده در لانه .
مرا اینگونه به یاد آور .
زیبا بود تشکر