و چون رودی که در نیمه راه ، می ایستد ،
نیمه جان و کدر ،
آلوده بر بستر خاک ،
خشکیده ایم بر زمین زندگی .
لبخند تو ، سو سو زنان، در دوردست آرزو ، به فراموشی میرود و
زندگی نیز هم.
اینگونه که رودها بر دل خاک، مدفون میشوند،
بی نام ، بی نشان،
ما نیز هم در بستر خاطرات تو ،
غبارآلوده، دفن میشویم.
شاید که رهایی در مرگ است و دیگر هیچ.