بی شک که با شکوهتر ین شعر جهانی
بیشک
که نخوانده ترین آواز دنیا .
بیشک که تو را حفظ میکنم
هر شب ، میان طولانی ترین رویا .
باید که آغاز کنم صبح را
اینگونه در هوای تو بودن
این آخرین پیاله مستی است
تا در هوای تو آزمودن .
بی شک که با شکوهتر ین شعر جهانی
بیشک
که نخوانده ترین آواز دنیا .
بیشک که تو را حفظ میکنم
هر شب ، میان طولانی ترین رویا .
باید که آغاز کنم صبح را
اینگونه در هوای تو بودن
این آخرین پیاله مستی است
تا در هوای تو آزمودن .
دیگر تمام شد
در انتهای این واپسین لحظات سحر
در آخرین دقایق این سفر
بر زمین می گذارمت
ای روح دمنده صبحدم .
میکارمت در دل زمین
در آخرین ایستگاه عبور
تا سبز شوی به سپیده دم
در لایه های ضخیم این سطور.
دیگر تمام میشود
سفر .
با این ناتوانی بی امان
با این غبار نشسته بر بدن
با این ترانه های بیهوده بی امان .
دیگر رها میشوی در باد
همچون ترانه اول صبح
اواز لالایی زنی ، بی خش
یا بغض مانده در گلوی منی
بیشک .
زاده شهریور ،
زاده تابستان ،
مدهوش تابش خورشید ،
خوش آمدی بر جهان تیره و تار نبودنت.
دستهایم ، بی تاب دستهایت
لمس بی امان نگاهت
بی تاب شنیدن صدایت ،
شهریور را تاب میآورد دوباره
در ناب ترین انتظار جهانت.
شهریور 1400