دیگر تمام شد
در انتهای این واپسین لحظات سحر
در آخرین دقایق این سفر
بر زمین می گذارمت
ای روح دمنده صبحدم .
میکارمت در دل زمین
در آخرین ایستگاه عبور
تا سبز شوی به سپیده دم
در لایه های ضخیم این سطور.
دیگر تمام میشود
سفر .
با این ناتوانی بی امان
با این غبار نشسته بر بدن
با این ترانه های بیهوده بی امان .
دیگر رها میشوی در باد
همچون ترانه اول صبح
اواز لالایی زنی ، بی خش
یا بغض مانده در گلوی منی
بیشک .