چرا وقتی این یکی درخت قطع میشد آن یکی ناله میکرد؟ چرا جواب صدا فرق داشت با خود صدا؟ چرا جانها به هم سنجاق شده بودند؟ همه پیوسته یکجا به هستی الصاق شده بودند؟ چرا به وقت جان دادن این، آن درد میکشید؟ چرا هر ضریهی تبر به یک درخت، صدای تمام درختها را در میآورد؟
درختها همه آدمهایی تنها بودند که از روزگاری دیگر گریخته به جنگل، بلوط شده بودند.
چرا دلتنگی آدم مثل درخت خشک نمیشد؟ چرا نمیشد دلتنگی را مثل یک بلوط خشکاند و با تبر افتاد به جانش؟ چرا تبر بر شاخههای خیس زوزه میکشید اما صداش بر تنهی خشک، دهن باز میکرد؟ یک نیمه اینطرف یک نیمه آنطرف، آمادهی سوختن.
عشق، وصال و مرگ همه از یک جنس و طایفهاند.
#نام_تمام_مردگان_یحیاست
عباس معروفی