در جهانی به خواب میرویم
و در جهانی دیگرگون بیدار میشویم
ناگاه، دیزنی افسون فرومینهد
پاریس از شور باز میماند
نیویورک دیگر برپا نیست
دیوارِ چین، برج و بارو نیست
و مکّه تهیست
آغوشها و بوسهها تیغهی مرگاند
و گریز از یار و والدین
نشانِ مهرورزی است
یکباره میبینی زیبایی و زور و زرها
بیارزش است
و نمیتواند اکسیژنی را
که برایاش پرپر میزنی فراهم کند!
هنوز جهان، زندگی و زیبایی خود را داراست
اما انسان را به قفسی واسپرده است؛
تو گویی پیامی برای ما دارد:
«به شما نیازی نیست.
آب، خاک، آسمان و هوا، بدون شما سر پاست.
پس اگر باز آمدید، به یاد بیاورید که
مهمان مناید و من از شما فرمان نمی برم!»
■شاعر: فرانچسکا ملاندری