چه لذتی داشت برای زن وقتی که مرد میگفت :کنارت هستم ، هر چند زن میدانست که این بودن یک توهم زیبا است و هیچ در کنار هم بودنی در کار نبود . اما آنچنان دوستش داشت که حتی لذت کلمات ای را که از دهانش میشنید را بر درد قبول واقعیت ، میپذیرفت و دنیای خیالی با هم بودن را تصور میکرد و تنها بعد از گذشت روزهای طولانی انتظار و سرگردانی میتوانست از این لذت دروغین چشم بردارد و واقعیت زندگی خویش را درک کند که در کنارت هستم ، جمله ای است که اساسا ،ساده به کار میرفت و بهای سنگینی برای عملی شدن داشت .
اما زن آنچنان تهی بود که حتی همین لذت دروغین امید میداد به زندگی دردناکش و چه تباهی عمیق تری که آدمی به این نقطه برسد .