دستت رو شده زندگی !
دیگر نمیتوانی فریبمان دهی
ما که تو را ساده زیستیم
ما که تو را عاشقانه پنداشتیم 
دیگر چگونه باورت کنیم ؟
تو خود آوار میشوی هر صبح بر سرمان ،
تو خود مچاله میشوی در جاده ها ،
تو خود ،هوای خودت را نداری مگر !
کودک خردسال ای را می‌مانی سر به هوا 
جنون در تو جاری میشود انگار
دیگر توان اش را نداریم 
که از بند گسستن تو را تماشا کنیم 
باید که سر راهت بگذاریم و پشت سرمان را نگاه نکنیم

  بی هوا ،
مبادا ،
دلمان تنگ شود برایت ،
مبادا یادمان بیفتد ،
که عاشقانه تو را زیسته بودیم ،
و اینک 
عاقلانه 
ترکت میکنیم 
زندگی !