پادکست های مجموعه رادیو مرز ، درباره مرزهایی است که بین آدمها می افتند ، مرزهایی که به خاطر موضوع‌هایی چون طلاق ، خشونت خانگی ، شغل ، جنسیت ، مهاجرت ، بچه دار شدن یا نشدن ، تجاوز ، زندان ....برای آدمها ایجاد میشود ، اما نکته ای که بسیار مشترک است در بین آدمهایی که در این پادکست صحبت می‌کنند این است که اغلب در باره مشکلات خودشان با کسی حرف نمی‌زدند ، یا قادر به صحبت کردن نبودند به خاطر ترس از انتقاد دیگران ، تحقیر دیگران یا حفظ آبرو ، یا همراه و همدلی برای صحبت کردن نداشتند .

در پادکست خشونت خانگی ، یکی از خانمهایی که از طرف برادرش مورد خشونت شدید جسمانی و روحی قرار می‌گرفته ، اینگونه بیان می‌کرد که او طوری نادیده گرفته میشد که اصلا برای خود من بودنی تعریف نمی‌کرده تا از آن برای دیگران صحبت کند یا اینقدر این مسایل در محیط اطرافش عادی بوده که بقیه آن را به عنوان مشکل قلمداد نمی‌کردند.

حس مشترک بین تمام آدمها ، در سکوت آنهاست که چون حصاری آنها را در بر میگیرد ، حصار تنهایی ، اینکه حامی و پشتیبان ای در کنارشان نبوده تا بتوانند با آنها صحبت کنند و کمک بخواهند . این حس تنهایی انگار قصه آشنایی است برای بیشتر آدمهایی که در این محیط زندگی میکنند . تنهایی که آدمها را بی دفاع می‌کند و آنها را بیشتر در مقابل مشکلات صدمه پذیر .

گاه هنگام گوش دادن به این پادکستها انگار روایت های آشنایی میشویم ، گاه تکه هایی از آن حرفها ، انگار از زبان ما گفته میشود ، گاه همدردی میکنیم ،گاه اشک میریزیم و گاه بهت زده ،فقط گوش میدهیم و گاه خودمان را دوباره به خاطر می‌آوریم و برای روزهای زیادی انگار زخمهای کهنه ای سر باز می‌کنند در روحمان ، زخمهایی که اصلا یادمان رفته بود که هستند ، یا انکارش کرده بودیم و جایی مدفون شده بودند و بعد ناگهان با اولین تلنگر ، دهان باز می‌کنند و ....

انگار هیچوقت آدم قبلی نمی‌شویم دیگر ، آدم قبل آن زخمها را میگویم .