مادر ستار بهشتی ، گوهر خانم ، حدود هشتاد سال دارد ، نزدیک به سن مادرم ، او در حالیکه سالها است عکس فرزند بر آغوش گرفته ، نام فرزندش را فریاد میزند ، پا به پای جوانها به دنبال خون خواهی فرزندش است ، او میداند که راه به جایی ندارد ، اما مادرها ، چون شیر هستند ، تا آخرین نفسشان ، حتی اگر بدانند شکست میخورند ، غرش کنان ، میجنگند ، تنها عشق ، عشق به فرزند میتواند به یک زن چنین قدرت ای بدهد .
مادرم ، زنی است سنتی و به شدت مذهبی ، روسری اش از سرش نیافتاده ، در مقابل همه از حجابش و دینش سر سختانه دفاع میکند ، اعتقادات او در تمام این سالها بدون تغییر مانده است ، تصور اینکه مادر حجاب از سر بردارد ، غیر باور است ، تصویری از یک زن سنتی مسلمان که سرسختانه از هر آنچه که آموخته است ، پیروی میکند مو به مو .
چون مادرم را میشناسم ، میدانم کاری که مادر ستار انجام داد چه انقلابی است برای خودش ، روسری رو بر میدارد و میگوید بعد هشتاد سال برای حمایت از جوانها ، اینکار را میکند ، کاری که او انجام میدهد پا گذاشتن بر تمام دنیاهای گذشته خویش است ، کاری که هیچ حکومتی در ایران قادر به انجام اش نبود تا یک زن سنتی را وادار به ترک حجاب کند .
چه چیز جز دل سوخته ، جز اشکهای ریخته شده ، جز شب زنده داری ها ، جز قرص های اعصاب ، جز ضجه زدن بر سر مزار فرزند ، جز نفرت ، نفرت ، نفرت ، نفرت قادر است نیروی محرک آدمی باشد برای اینکار .
خدا میداند چه بر سر این مادر آمده است ، خدا میداند و خدا میداند و بس .