در واپسین دم پاییز 

در هیاهوی ریزش نارنجی رنگ برگ ها ، 

می اندیشم 

به تو ، 

به غنچه های منجمد از سرما ، 

درخشش خورشید آخرین روز آذر ماه بر نگاهشان ، 

ذوب شدن یخها بر لابلای گلبرگها ، 

و لبخند مداوم زندگی ، 

که از آسمان با اولین نور خورشید ، 

این آفتاب مهربان همیشگی ، 

می‌تابد بر صورتشان . 

تابش بی امان مهربانی ، ریزش مشت مشت زندگی بر خاک 

و "عشق حرف بیهوده ای نیست "

باور کن .