مادر محمد مهدی ، مثل همه مادرهای دیگر ، صبحهای زیادی بچه اش را راهی مدرسه کرده ، نان گرم لقمه کرده ، چای تازه دم ، بدرقه دم در ، قربان صدقه پسرش رفته ، دم در بوسیده پسر را ، و به امان خدا سپرده است .

مادر محمد مهدی ، اکنون باید تمام آن صبحها ، تمام بلند شدن قد پسرش ، تمام وسایل باقی مانده از او را ، جایگزین کند ، با قلب سوخته اش اما چه کند ، خدا میداند .

محمد مهدی !به مادرت گفتند عزیز دلم ، تو را فشرده در جامه سفید ، تحویل مادرت دادند تا این خاطره را هم بچسباند به سیاهی دهشتناک درونش که دیگر رهایش نخواهد کرد .

آرام بگیر پسرم . دیگر نگران مادر نباش . مادر هم با تو به خاک سپرده میشود پسرم .