حذر کردن از تو را ، نمیدانم 

نمیتوانم ، 

یادگار مهربان!

مرا مخوان به فراموشی ، 

که من در اسارت تو ، در آزادی تو ، در نام تو ، 

غوطه ورم .

این چراغهای سوسو زن ، در دل تاریکی شب ،

که خاموش نمی‌شوند تا سپیده دمان ، 

یادآور خانه های کوچک خوشبختی اند ، 

مرا دریغ مکن از این سوسوی امید بازگشت دوباره ات.

مرا به یاد آور ، 

مرا و نامم را ، 

من ، از تو زندگی می‌گیرم ، 

در اعماق تاریکی ، 

خاموش مشو .