ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

 

و این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دست‌های سیمانی

زمان گذشت

زمان گذشت و «ساعت چهار »

بار نواخت

ساعت چهار بار نواخت

امروز روز "اول دی ماه" است

من راز فصل‌ها را می‌دانم

و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم

نجات‌دهنده در گور خفته‌است

و خاک، خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می‌آید

در کوچه باد می‌آید

و من به جفت‌گیری گل‌ها می‌اندیشم

به غنچه‌هایی با ساقه‌های لاغر کم خون

و این زمان خستهٔ مسلول

و مردی از کنار درختان خیس می‌گذرد

مردی که رشته‌های آبی رگهایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش

بالا خزیده‌اند و در شقیقه‌های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می‌کنند

 

«سلام»

 

فروغ فرخزاد