چنگ میزنیم به ته مانده های امید ،
چون زنبور عسل سرگردانی ،
که در دشت تشنه ، جستجو میکند ، تنها ترین گل صحرا را .
در تاریک ترین لحظات روز ، در عمیق ترین گودال خستگی ،
چونان مرغ مهاجری که ایستاده در کنار رودی به گل نشسته ،
افق را نظاره گریم در انتظار سپیده .
ما همان زنان جنگجوی همیشه تاریخ ایم ، خاموشی ما ، نشان نبردی دیگر ست و مبارزه ای دیگر .
زندگی ما را بسان آهن و سنگ ، میلغزاند در روزگار همیشه
سکوت ، فریاد همیشگی ماست .