رگبار بهاری را میماند ، نبودنت
در صبح فروردین روزی ،
میتازد ،
دیوانه وار بر جان درختی .
میبرد به تاراج ، شکوفه های نورسته گیلاس پیر باغ را .
یادگاری بر خاطره باغ ، عطر خوش شکوفه در ذهن درخت ،
نوازش درخت بر شاخسار.
اینگونه به تاراج رفته است ، جوانی مان
اینگونه عطر شکوفه های دوست داشتنت
مانده در ذهن و جان زندگیمان.
کهن درختی ، سالخورده ایم ایمن ، اینک ، از رگبارهای بهاری
نه شکوفه ای هست برای ریختن و نه دلبستگی هست برای بردن .
بتاز باد بهاری ، طوفان ناگهانی ، ما کهنه درختیم .