زنده به گور، سپردمان به خاک
شاید که در فراموشی ، بامرگ ، ریشه های زندگی ، خشکیده شود در جانمان.
انبوه لایه های سیاه رنگ ، فشرده بر سینه ، نفس به ستوه آمده ، آخرین قطرات نور ، امید ، زندگی ، در جانمان ذخیره شده ،
ناگاه با یادت ، برخاستیم از مزارمان
چونان الهه ای برگشته از چنگال خدای مرگ ،
زمزمه کردیم نامت را ،
عشقت ، نجات بخشمان بود و نامت ، تزریق زندگی بر جان بی جانمان .
اینک مردمان در گرد ما ، خیره در ما به شگفتی ،
نظاره گر معجزه عشق ،
سنگها رها کرده از دستانشان ،
سر فرو فکنده ، دور
میشوند .