انتهای دالانهای تاریک روز ، به تو میرسند ،
جایی که نامی از تو هست ، رگه های باریک نور ، راه خویش را از اعماق می یابند به بستر زندگی .
باران اگر بودم ، تمام روز می باریدم برایت
دشت اگر بودم ، سبز میشدم در زیر پایت
چشمه اگر بودم ، میجوشیدم میان دستهایت ....
غرش ابر اگر بودم ، برای تو ، آبی آسمان اگر بودم برای تو ...
عطر شب بویی در حیاط برای تو .....
اگر تنها نامم را میدانستی ، اگر نامت را می دانستم.