و تو آخرین هدیه پاییز بودی برایم، 

آن سال که پاییز هنوز سخاوتمند بود و زرد و نارنجی اش ، گرم بود چون آتش.

آن سال ، که پاییز ، غرورش را بخشیده بود بر زمین و هنوز غنچه های کنار نیمکت های سیمانی ، جوانه میزدند در زمین گرم و مغرور.

و تو آخرین بودی 

و تو ابدی بودی 

و تو همه چیز بودی 

و نمی‌دانستی. 

خورشید تابستان بودی ،

عطر شکوفه های گیلاس در بهار ،

و شکوه برف بر تن زمین ، 

تمام در پاییز.

نمی‌دانستی و در یلدا ، با آخرین شعله آتش که خاموش شد در کوههای جوانی ، به زمستان پیوستی 

و زمستان دیگر تمامی ندارد .

آه پاییز سخاوتمند جوانی‌ 

دلتنگ توام.