۸ مطلب در آذر ۱۴۰۴ ثبت شده است

سربازان خسته

سرانجام

بازگشتیم به خانه

از نبردهایی سنگین و طولانی

نمیدانستیم آیا زنده مانده ایم یا در میدان نبرد مرده ایم!

نبردی که پایانی برای آن نبود .

پشت میز آشپزخانه نشستیم و چای نوشیدیم.

در سکوت عصری پاییزی، زنان کوچک خاموشی بودیم

گرد هم آمده، چون سربازان خسته میدان جنگ،غوطه در رویای فتح سرزمینی دور، 

در سکوت بعد از نبردی سنگین، 

تنها چای می‌نوشیدیم.

۱۸ آذر ۰۴ ، ۲۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

آغشته به هیچ

به تو آغشته بودم

تمام آن شبهای بلند پاییز، با زوزه باد تنها در گورستان خانه، 

در خلوت اشیا،

در تنهایی درخت خشکیده انجیر در باغچه به خاک رفته

تنها به تو آغشته بودم، بهار نارنج درخت زندگیم، 

آنچنان که پنجره به آفتاب و 

آفتاب به آسمان. 

اکنون که رگبار زندگی، مرا به تلخی زیر رو می‌کند 

و تو را می‌شوید از تنم....

زمزمه ای ، مبهم در قلبم ، صدای زنی شکسته ، سالخورده ، 

به گوش می‌رسد که می‌خواند:هنوز به تو آغشته ام ، شکوفه بهار نارنج......

مرا به خاطر می‌آوری؟

۱۸ آذر ۰۴ ، ۰۹:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یاد دوست با عباس صفاری

می گویند عمر من و تو

در محاسبات نجومی

در حد پلک زدن یک ستاره هم نیست

من اما حاضرم

زیر تک درختی

پرت افتاده تر از تنهائی آدم

در پرتو حسن تو بنشینم

و صد سالی یکبار

پلک بزنم.

عباس صفاری

۱۶ آذر ۰۴ ، ۰۸:۵۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

زمین بدون ما

 

در جهانی به خواب می‌رویم

و در جهانی دیگرگون بیدار می‌شویم

ناگاه، دیزنی افسون فرومی‌نهد  

پاریس از شور باز می‌ماند 

نیویورک دیگر برپا نیست

دیوارِ چین، برج و بارو نیست

و مکّه تهی‌ست

آغوش‌ها و بوسه‌ها تیغه‌ی مرگ‌اند

و گریز از یار و والدین

نشانِ مهرورزی است

یک‌باره می‌بینی زیبایی و زور و زرها

بی‌ارزش است

و نمی‌تواند اکسیژنی را 

که برای‌اش پرپر می‌زنی فراهم کند!

 

 هنوز جهان، زندگی و زیبایی خود را داراست

اما انسان را به قفسی واسپرده است؛

 

تو گویی پیامی برای ما دارد:

 

«به شما نیازی نیست.

 آب، خاک، آسمان و هوا، بدون شما سر پاست.

پس اگر باز آمدید، به یاد بیاورید که 

مهمان من‌اید و من از شما فرمان نمی برم!»

 

■شاعر: فرانچسکا ملاندری

۱۵ آذر ۰۴ ، ۱۳:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

آذر با احمد شاملو

تو از خورشیدها آمده‌ای، از سپیده‌دم‌ها آمده‌ای

تو از آینه‌ها و ابریشم‌ها آمده‌ای.

 

در خلئی که نه خدا بود و نه آتش

نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم.

جریانی جدی

در فاصله دو مرگ

در تهی میان دو

تنهائی -

[ نگاه و اعتماد تو، بدین‌گونه است!]

 

شادی تو بی‌رحم است و بزرگوار،

نفست در دست‌های خالی من ترانه و سبزی است

من برمی‌خیزم!

چراغی در دست

چراغی در دلم.

زنگار روحم را صیقل می‌زنم

آینه‌ای برابر آینه‌ات می‌گذارم

تا از تو

ابدیتی بسازم.

 

 #احمد_شاملو

 

۱۵ آذر ۰۴ ، ۱۳:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اتاقهای نامرتب

اتاق‌های نامرتب من را یاد زندگی می‌اندازند. یاد دوست داشتن. یاد اینکه گاهی چیزی بزرگ‌تر از ما از راه می‌رسد و همه ترتیب‌ها را به هم می‌زند. اتاق‌های نامرتب گاهی داستان زنی را روایت می‌کنند که دلش شکسته، گاهی قصه مردی را می‌گویند که آواره دلبستگی است. اتاق‌های نامرتب روایتگر آدم‌هایی هستند که تا صبح را از شدت دلتنگی نخوابیده اند، لب به ظرف غذا نزده‌اند، کاغذ‌هایشان را جمع نکرده‌اند، نوشته‌هایشان را تمام نکرده‌اند. اتاق‌های نامرتب قصه کسی را می‌گویند که شب دیر خوابیده، صبح دیر بیدار شده، قهوه ش را تمام نکرده، لباس خوابش را در کشو نگذاشته، در را پشت سرش قفل نکرده.

اتاق‌های نامرتب خبر از زندگی‌هایی می‌دهد که از پس ناآرامی برنیامده، که اتفاق بزرگ را به قیمت آرامش‌های کوچک نفروخته، که اژ اضطراب نترسبده، که از ترس نترسیده، که از نرسیدن نترسیده.

اتاق‌های نامرتب داستان آدم‌هایی را می‌گوید که بی‌قراری را از نزدیک دیده‌اند، آدم‌هایی که قرارشان با زندگی را فراموش نکرده‌اند، آدم‌هایی که خودشان را به مرتب بودن عادت نداده‌اند.

 

•امیر علی بنی اسدی

 

۰۸ آذر ۰۴ ، ۰۹:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

هر دو عاشقیم.

ایستاده بر قامت در، منتظر،

مرگ.

در انتظار من.

برای اندک لحظه‌ای، نوشیدن فنجانی چای ، به خانه دعوتش میکنم.

و از عشق میگویم برایش.

وچای می نوشیم.

و مرگ میگرید ،

چرا که عاشق زندگی است و 

هیچ نمی‌رسد.

اینک آماده رفتنیم، هر دو .

۰۷ آذر ۰۴ ، ۱۹:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

آه دخترکان از دست رفته

برای فاطیما ، دخترک دوست داشتنی که از بین ما رفته است و برای مادر عزیزش.

حالا یک هفته است که دخترک از دنیا رفته است.مادرش که به مرده ای بیشتر میماند ، چنان در خود فرو رفته است که چهره مسخ شده اش به سختی قابل شناختن می‌باشد. چشم ها پف کرده و سرخ، گردن فرو رفته در سینه و قامتش چون جنین ، خمیده، هر بار که مرد نوحه خوان اسم دخترک را می‌آورد و می‌گوید نازدردانه پدر و مادرش، زن آتش گرفته ، شعله ور می‌شود و سیل اشک جاری میشود، نگاهش بر عکس دخترک است ،عکس تولد دختر با لباس توری خوشرنگی که چون فرشتگان می‌ماند و باید که اگر دست مرگ از کنارش به سادگی رد میشد می‌توانست آن عکس را به نوه هایش نشان دهد و بگوید اینجا مادرتان یازده ساله است و من آن روز را به خوبی به یاد دارم که لحظه گرفتن عکس از دیدنش، قند توی دلم آب میشد و .....

حالا عکس دخترک داخل قاب گلهاست و مادر چشم از او بر نمیدارد، مچاله شده روی صندلی پلاستیکی داخل مسجدی که شاید قبل از این هیچگاه گذرش به داخل آن نخورده بود، در حال سوگواری برای دردانه دخترش از حال می‌رود.

شاید زن در اعماق وجودش از خدا می‌پرسد که چرا دختر من؟کجای دنیا را تنگ کرده بود، از تو خشمگین و عصبانی ام، چرا که این درد عظیم را به من بخشیدی، کجای دنیای تو را تنگ کرده بود موجودی چنین زیبا و شیرین.....

حالا همه مادرها به خانه بر می‌گردند و کودکانشان را در آغوش خواهند گرفت و شاید هم در ته دلشان از اینکه جای من نیستند احساس آرامش کنند ، اما من به خانه که برگردم و جای خالی اش را ببینم باید این فقدان بزرگ را تا ابد با خود حمل کنم ، تا ابد ، تا همیشه...

آه دخترکم ، آه دخترکم ، آه دخترکم

 

۰۷ آذر ۰۴ ، ۱۶:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی