هفت ساله است ، زیبا، لجباز و یک دنده و بیش از حد ظریف و شکننده. می‌گوید:مامان ، خودت را در آینه نگاه کن ، ببین چقدر زیبایی، آخر چطور تو رو دوست نداشته باشم .

نور ، راه خویش را از لابلای تاریکی خانه می یابد، از میان پرده های ضخیم، خودش را پرت می‌کند داخل اتاق، زن را در برمی‌گیرد، مهربانی را می‌بخشد بر او ، قلبش را بوسه میزند و فانوس درونش را روشن می‌کند و می‌رود. 

مادر، دخترک را بغل می‌کند و می‌گوید: مادر بودن تو لذت زیادی دارد ، میدانستی؟.

دخترک و مادر ، تبدیل به یک تن می‌شوند، درست به مانند جنین و مادر ، در یک شکل واحد از عشق و مهربانی ، در یک برش از زندگی ، تیرگی ها می‌رود و آن دو به شکل قاب عکسی از نیرویی والا و قدرتمند در هم تنیده می‌شوند. مادر ، ریشه های خودش را بر جنین می‌بخشد تا همواره در او رشد کند و با او زندگی دوباره را تجربه کند و جنین ، مشت ، مشت عشق را بر دهانش می‌گذارد تا بر بستری از نور ، آماده شود برای ورود به دنیای تاریک و تلخ بیرون .